در عصرى كه ظلمت و تاريكى جهان را فراگرفته بود و علم و معرفت جاى خود را به جهل و نادانى سپرده بود و اثرى از حيات انسانى به چشم نمىخورد، در تاريكترين نقطه زمين و در ميان جاهلترين انسانها، فردى چشم به جهان گشود كه عالَم را به نور وجود خويش روشن ساخت
در شبه جزيره عربستان و در شهر مكّه، نيمه شب هفدهم ربيع الاوّل عام الفيل، همان سال كه سپاهيان ابرهه براى نابودى كعبه به مكّه آمدند و بوسيله ابابيل الهى به هلاكت رسيدند، هنگامى كه اهالى شهر در خواب بودند، زنى به نام آمنه بيدار بود و در انتظار تولّد فرزند خويش به سر مىبُرد ناگهان چهار زن بلند قامت، در حالى كه بوى مشك و عنبر از آنان به مشام مىرسيد و ظرفهاى بلورين به دستشان بود بر آمنه وارد شدند و به او گفتند از اين نوشيدنى بنوش هنگامى كه آن را نوشيد نورى از چهرهاش ساطع شد زنان به او گفتند بشارت باد بر تو به آقاى اوّلين و آخرين، محمّد مصطفىص؛ ناراحت مباش كه ما براى خدمت به تو آمدهايم در اين هنگام آمنه به خواب رفت و فرزند، تولّد يافت آمنه بيدار شد و صحنه عجيبى را مشاهده كرد نوزادش پيشانى خود را بر زمين گذاشته است و انگشت اشاره به سوى آسمان گرفته، مىگويد لا اله الاّ اللّه در اين حال آمنه ندايى آسمانى شنيد كه بهترين مردم را زاييدى، نام او را محمّد بگذار و صدايى ديگر به گوشش رسيد؛ »جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً«
لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمائید